وقتی نام «دختر ایرانی» یا «زن ایرانی» را می شنوید، چه مفهومی در ذهن شما متبادر می شود؟ تحت این عنوان چه چهره ای را در تلویزیون و سینمای ایران به یاد می آورید؟ اگر این عنوان را در اینترنت جستجو کنید، چه می بینید؟ تا جایی که من دیده ام، معمولاً این عنوان، یادآور یک دختر مذهبی یا یک زن مذهبی نیست. معمولاً زنان بدحجاب یا بی حجاب را به یاد می آورد. در واقع یک تحریف خواسته یا ناخواسته، در ایران رخ داده است، که باعث می شود، که چهرۀ دختر یا زن ایرانی، در اینترنت، سینما و تلویزیون، چهره ای مذهبی نباشد و در واقع هیچ سهمی از مفهوم «دختر ایرانی» یا «زن ایرانی» برای دختران و زنان مذهبی ما قائل نشوند. می خواهم به خوانندگان این مقاله نشان بدهم، که شاید بزرگترین و بااخلاقترین شخصیتهای زن ما، را باید از بین مذهبیها جستجو کرد:
زن ایرانی یعنی طیبه واعظی دهنوی. او متولّد سال 1336، بود. از کودکی قالیبافی می کرد و برای جهیزیه اش پول جمع می نمود، ولی وقتی بزرگ شد، با آن پولها یا برای افراد فقیر جهیزیه ، یا برای شاگردان بی بضاعت دفتر و قلم می خرید. مادرش نقل می کند که طیبه می گفت من می خواهم مثل آسیه با فرعون زمانم بجنگم، دوست دارم مثل سمیّه(نخستین شهید اسلام)، شهید بشوم. صاحبخانه اش می گوید: «این دختر به خانه ما آمد، سرمان برهنه بود، بی حجاب بودیم، اینقدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا گفت که ما دیگر یک تار مویمان را نمیگذاشتیم بیرون بماند.» به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال 1354 به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در 30 فرودین 1356 پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد. ساواک که او را گرفته بود، چادرش را برداشته بود، او گفته بود: «بکشیدم ولی حجابم را برندارید.» در نهایت چنانکه آرزو داشت مانند سمیه شهید شود، روز 3 خرداد 1356، در سنّ 20 سالگی زیر شکنجه ساواک جان داد.
دختر ایرانی یعنی محبوبه دانش آشتیانی. او در بهمن سال 40 به دنیا آمد. بسیار اهل مطالعه و جدی بود و کودکی و نوجوانی دیگران را نداشت. اهل ورزش و جنب و جوش بود، اما یک جور استعداد مدیریت و رهبری بقیه را داشت. همه چیز را خیلی عمیق می فهمید. به خاطر مبارزات سیاسی باید دقّت بیشتری می کرد، پس یک چادر رنگی داشت که هر وقت می دید شرایط مشکوک است، چادر سیاهش را در می آورد و در کیفش می گذاشت و چادر رنگی سر می کرد. در بحثها عصبانی که نمی شد، ولی نهایت سعی خودش را می کرد که طرف مقابل را متقاعد کند. آراستگی، نظم و مهربانی اش فوق العاده بود. در اوج مبارزات، لباس هایش مرتب و آراسته بودند. چادرش را که در می آورد، حتما به شکل بسیار منظمی تا می کرد. لباس هایش همیشه بسیار ساده بودند، اما در نهایت تمیزی و آراستگی. شعارش تزکیه قبل از تعلیم بود و همیشه به این آیه قرآن اشاره می کرد که: «یزکیهم و یعلمهم الکتاب». برای بچه های محروم جنوب شهر کتاب می برد. سعی می کرد همه را به میدان بکشد، با بچه هایی که مذهبی به نظر نمی رسیدند، به شکل هدفدار ارتباط برقرار می کرد. حتی با خودش به دبیرستان راکت تنیس می آورد. در نهایت در تظاهرات 17 شهریور 1357، در حالی که هنوز به هفده سالگی نرسیده بود، در اثر تیری که به قلبش اصابت کرده بود، شهید شد.
زن ایرانی یعنی زهره بنیانیان. او متولّد دیماه 1336 بود. خیلی قرآن می خواند، از هر فرصتی برای دعا و نیایش استفاده می کرد. در دبیرستان به خاطر حفظ حجاب، دو هفته از رفتن به مدرسه محروم شد. پس از یک ازدواج ناموفق و زندگی موقت در آلمان، ابتدا در لبنان یک دورۀ آموزش نظامی می بیند و در سال 1356 به ایران باز می گردد و فعالیتهای فرهنگی انقلابی خود را به اوج می رساند و حتی توسط ساواک هم دستگیر می شود. در همین دوران با یکی از همرزمانش ازدواج می کند؛ زندگی جدید او شامل مهر السنه حضرت زهرا بود و یک اتاق کوچک برای زندگی و یک چمدان کوچک لباس با یک فرش و چند پتو. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، زهره در ادامه راه خویش به عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و به فعالیت خود ادامه داد. سرانجام روز بیست و نهم اردیبهشت ماه سال 58 در حین انجام مأموریت به عنوان سرپرست گروه ضربت که برای خنثی کردن توطئه ضدانقلاب راهی شده بودند، هدف اصابت گلوله ضد انقلاب قرار گرفت و در سن 22 سالگی روحش به سوی ملکوت اعلی پرواز نمود.
دختر ایرانی یعنی فوزیه شیردل. او در سال 1338 متولّد شد. سال اول دبیرستان مجبور به ترک تحصیل شد و آرزویش را که همان کمک به درمان بیماران و رنج دیدگان بود در لباس بهیاری اعضای هلال احمر جامه عمل پوشاند. درآمدش را نصف کرده بود بخشی را در خانه و بخشی را برای مستمندان خرج می کرد. برای اقامه نماز اول وقت همیشه داد سخن داشت و روزه های مستحبی اش ترک نمی شد. به خاطر حمایت از انقلاب، بارها با رئیس بیمارستان درگیر شد. سرانجام وی در روز بیست و پنجم مرداد 1358 در جریان حمله گروهک ضد انقلاب دموکرات به بهداری پاوه و محاصره آن محل و در حالی که گروه دکتر شهید چمران در صحنه حاضر بود ، مورد اصابت گلوله دموکراتها قرار گرفت و پهلویش به شدت مجروح شد و در آن محل بعد از 16 ساعت جان به جان آفرین تسلیم کرد.
دختر ایرانی، یعنی صدیقه رودباری. او در در هجدهم اسفند ماه سال 1340 به دنیا آمد. هم زمان با آغاز انقلاب، صدیقه به خیل خروشان انقلابیون پیوست و تمام سخنان امام را به صورت نوار و اعلامیه تکثیر و پخش می کرد. جمعه خونین 17 شهریور 1357 نقطه عطفی در زندگی او بود. او آن روز، دوشادوش سایر خواهرانش در ابتدای صف، در جلوی گلوله دژخیمان ایستاد و تا شامگاه همان روز به مداوا و جمع آوری زخمیان پرداخت. در شرایط انقلابی نیز، به فعالیتهای خیریه و امدادی اجتماعی توجه داشت. آخر هفته صدیقه را در آسایشگاه سالمندان و معلولین یا در بیمارستان معلولین ذهنی پیدا می کردند. صدیقه می رفت آن ها را شست و شو می داد و به امورشان می رسید. هر شب پس از اقامه نماز شب، ساعت ها با خدا راز و نیاز می کرد. دستی هم در شعر داشت. زندگی ساده ای داشت، در عوض، با استفاده از حقوقش به خانواده های مستحق کمک می کرد. پس از پیروزی انقلاب، با صدور فرمان امام وتشویق جوانان جهت شرکت در جهاد سازندگی به رغم آنکه بیش از 18 سال نداشت به همکاری با جهاد سازندگی پرداخت و در شهرهای مختلف کشور همچون خرمشهر، اهواز، بهشهر، سنندج، سقز و بانه به فعالیت پرداخت. می گفت: "نباید در خانه بنشینیم بگوییم که انقلاب کردیم. باید بین مردم باشیم و پیام انقلاب را به همه برسانیم." در تابستان 59 به کردستان رفت و آنجا را مرکز فعالیتهای گوناگون خود از قبیل تشکیل کلاس های عقیدتی، آموزش قرآن، آموزش نظامی، زندانبانی زندان زنان ضد انقلاب و فعالیت در مرکز مخابرات سنندج قرار داد. یکی ـ دو بار منافقین برایش پیغام فرستادند که اگر دستمان به تو برسد، پوستت را پر از کاه می کنیم. 28 مردادماه 59، صدیقه، خسته از مداوای مجروحین و پابه پای پاسداران دویدن، پس از برگزاری کلاس آموزش قرآن و تعلیم سلاح به خواهران، با دوستانش نشسته بود. بعد از سحری مختصری که خورده بود تا موقع افطار سخت مشغول به کار بود. دختر دیگری(از نفوذیهای ضدانقلاب) وارد شد؛ چند دقیقه بیشتر نشد که به بهانه ای، اسلحۀ صدیقه را برداشت و مستقیم گلوله ای به سینه اش شلیک کرد. صدیقه سه ساعت بیشتر زنده نماند و در این روز، در سن 18 سالگی، از دنیا رفت.
دختر ایرانی، یعنی شهناز حاجی شاه. او متولد 1338 بود. شهناز کاری را شروع نمی کرد، مگر آنکه آن را به بهترین نحو ممکن تمام کند. با آن سن کم، خیاطی، گلسازی، گلدوزی و تمام این هنرها را به شکل بسیار کاملی بلد بود. نسبت به زمان خودش، همیشه خیلی جلوتر بود. دیپلمش را که گرفت درس حوزه را شروع کرد. وقتی هنوز نهضت سوادآموزی تشکیل نشده بود، به همراه چند تن دیگر، به شکلی کاملا خودجوش، گروهی را تشکیل داده بودند و به روستاها می رفتند و به بچه ها درس می دادند. در کتابخانه فعالیت می کرد و در عین حال دوره های مختلف آموزشی، مذهبی و رزمی را دیده بود و یک سال قبل از شروع جنگ برای مبارزه با قاچاق مواد مخدر، مسلح شده بود. او فوق العاده دلسوز و فوق العاده هنرمند بود. سرانجام، در خرمشهر، در حال مقاومت در برابر دشمن بعثی، در 8 مهر 1359، در اثر اصابت ترکش، به همراه همرزمش شهناز محمّدی زاده، در سنّ 21 سالگی به شهادت رسید.
دختر ایرانی، یعنی فهیمه سیّاری. در 1339 زاده شد. فهیمه سراپا نظم، آراستگی، قناعت، وقت شناسی و احساس مسئولیت بود. وقتش را تلف نمی کرد. تمام کارهایش با برنامه بود و در هیچ کاری سهل انگاری نمی کرد و در کارهای اجتماعی و انجام امور خیریه و رسیدگی به دیگران هم در صف مقدم بود. با وجود آنکه نهایت ساده پوشی و قناعت در طرز لباس پوشیدنش معلوم بود، اما حتی یک بار نشد که رنگ های نامتناسب را با هم بپوشد و یا لباسش بدون اتو و چروک باشد. بسیار صبور و آرام بود و هیچ وقت نشد که عصبانی بشود و صدایش را بالا ببرد. هیچ وقت خنده از روی لب هایش محو نمی شد. تابستان 1357، اولین تظاهرات زنان زنجان از مسجد «خانم» در بازار شروع شد که فهیمه پرچم آن را به دست گرفت. هر جا می رفت خدا را یاد می کرد. امر به معروف را به شکلی انجام می داد که احدی از او دلگیر نمی شد و حرفش تأثیر داشت. وقتی می خواستند غذایی چیزی بخورند از مادرش می پرسید که «آیا از این غذا سهمی به فقیری یا مستمندی داده اید؟» و تا نمی برد و آن سهم را نمی داد، غذا نمی خورد. فهیمه، وقتی از سوی حوزه علمیه که در آن مشغول تحصیل بود، برای تبلیغ به کردستان رفت، در ساعت 16 روز 12 آذرماه 1359 در پی به رگبار بسته شدن ماشین حامل ایشان از سوی ضدّانقلاب، با اصابت گلوله به سرش به شهادت رسید.
دختر ایرانی، یعنی نوشین امیدی. او در اول آذر سال 1341، چشم به جهان گشود. در فعالیتهایش، بیشتر به سرکشی و کمک رسانی به خانواده های بی بضاعت می پرداخت. هم چنین به امور زندگی خانواده های شهدا و رزمندگان رسیدگی می کرد؛ حتی به درس و مشق فرزندان آنها. رسیدگی به محرومان برای نوشین زمستان و تابستان نداشت. در بحثها اختلاف سنی برایش مهم نبود؛ با رعایت کمال احترام و ادب حرف خودش را می زد. در عین رعایت حجاب و حفظ حریم، در فعالیتهای اجتماعی شرکت می کرد. تقوا را در حدی رعایت می کرد که وقت خواب از رختخواب مناسب استفاده نمی کرد؛ می گفت: خانواده هایی که به آن ها سر می زنم، به جز چادرشب چیزی ندارند؛ چیزی که حتی زیر پاهایشان پهن کنند؛ شما توقع دارید من چه طور الآن راحت در رختخواب بخوابم؟ اول در خودش مسائل مذهبی را پیاده می کرد: در گفتارش، رفتارش، عملش و حتی در روابطش. زیاد مطالعه می کرد و خیلی از نظر علمی پر بود. جنگ که شروع شد، چند بار به جبهه رفت. در نهایت در یک مانور آموزشی، هم زمان با اذان ظهر هفتم تیر سال 1360 در حالی که روزه بود، تیری به سرش اصابت کرد، و دعوت حق را لبیک گفت.
زن ایرانی، یعنی نسرین افضل. او که در 1338 به دنیا آمده بود، از پیش از انقلاب، فعّالیتهای دینی و سیاسی خود را آغاز کرد. پس از انقلاب به جهاد سازندگی پیوست و برای کمک به مستمندان، به روستاهای مناطق محروم اعزام شد. با آغاز جنگ او به شهر خود بازگشت و به یاری آوارگان پرداخت و پس از مدّتی در دبیرستان عشایری مشغول گردید. او سپس به عنوان معلّم به مهاباد اعزام شد. در سال 1361، در کمال سادگی، با یکی از پاسداران ازدواج کرد. همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، پس از یک سال حضور در مهاباد، در شامگاه 10 تیر 61، به آرزوی دیرین خود رسید و در پی به رگبار بسته شدن ماشین حامل ایشان از سوی ضدّانقلاب، تیری به سرش اصابت کرد.
دختر ایرانی، یعنی ناهید فاتحی کرجو. ناهید در 4 تیرماه 1344 متولّد شد. درسش خوب بود و به کتاب علاقه داشت. دو سه روز بعد از پایان امتحانات کتاب غیردرسی دستش می گرفت تا بخواند. خیلی تودار بود، اما اگر کسی را می دید که در فکر فرو رفته و ناراحت است، جلو می رفت تا ناراحتی او را برطرف کند. از وقتی کوچک بود، با چادر و روسری به مجالس مختلف می رفت و بر حجاب خود تاکید خاصی داشت. در واقع آن چه در او ممتاز بود، شور و نشاط نوجوانی اش نبود، بلکه وقار و متانت و حجاب او بود. در راهپیمایی های انقلاب شرکت می کرد و با دیدن عکس و پوستر شهدا غمگین و ناراحت می شد. خیلی زیبا دعا و قرآن را میخواند. دعاهای ائمه را با حزن خاصی میخواند. می گفت: « اگر در مورد چیزی ناراحت یا دلتنگ باشم و زیاد گریه کنم، چشم هایم سرخ می شود و سردرد می گیرم. ولی هروقت با خدا راز و نیاز می کنم و به درگاه او گریه می کنم، بعد از آن اصلاً احساس خستگی، سردرد و ناراحتی جسمی ندارم.» کومله ها به خاطر گرایش او به امام خمینی در دیماه 1360 او را دزدیدند و تحت شکنجه قرار دادند، و در روستاهای تحت سیطرۀ خود او را در حالی که سرش را تراشیده بودند، می چرخاندند. شرط آزادی او را توهین به امام خمینی قرار داده بودند، که او هرگز قبول نکرد، چنین کاری بکند. در نهایت بعد از ماهها شکنجه، کومله ها در آذرماه 1361، او را در حالی که تنها 14 سال سن داشت، زنده به گور نمودند. برادرش می گوید: «او را به شدت شکنجه کرده بودند. موهای سرش را تراشیده بودند. هیچ ناخنی در دست و پا نداشت. جای جای سرش کبود و شکسته بود.»
دختر ایرانی، یعنی مریم فرهانیان. مریم در 24 دیماه 1342، در آبادان به دنیا آمد. خانواده اش به دلیل جنگ مجبور به ترک آبادان شدند، ولی مریم با اصرار زیاد به آبادان بازگشت و همراه با خواهرانش، در بیمارستان مشغول کمک شد، و پس اینکه بیمارستان نیروهای کافی یافت، به بنیاد شهید پیوست تا در آنجا خدمت رسانی کند. ذره ای بخل و حسادت در وجود او نبود. هر چیز خوبی که داشت، دلش می خواست با بقیه قسمت کند. همیشه قانع بود. فطرتاً هم خواسته هایش بلند و والا بودند. خودش را سرگرم خواسته های پیش پا افتاده نمی کرد. هر کاری را که به عهده اش می گذاشتی، خیالت راحت بود که کامل و دقیق انجام می دهد. مریم، هم دنیایش را داشت هم آخرتش را. همیشه تمیز و آراسته بود. در آن اوضاعی که سر و کار با زخمی ها بود و آب هم یافت نمی شد، یک بار هم نشد که لباس کثیف یا چروک به تن داشته باشد. همیشه اسپورت و شیک بود و تناسب رنگ را رعایت می کرد. در عروسی خواهرش، ساده ترین لباسش را پوشیده بود. اصلاً اهل ظاهرسازی نبود. مریم همیشه در کارهای خیر پیشقدم بود. تقید بسیار زیادی به نماز اول وقت داشت و غالباً روزه می گرفت. موقع نماز حتماً عطر می زد و بسیار مقید بود. همین طور نسبت به حجابش. همیشه یک مثلث کوچک از صورتش پیدا بود. شب ها غالباً هیچ جا نمی ماند، چون اهل نماز شب بود و در عین حال نمی خواست کسی از این مسئله خبردار شود. ادای کلمات نمازش و تمرکزش روی نماز با دیگران فرق داشت. مریم مدت ها سر سجاده می نشست و فکر می کرد. همیشه احساس می کرد نسبت به انجام وظایفش کوتاهی کرده است، در حالی که نسبت به همه چیز تقید عجیبی داشت. خیلی احساس مسئولیت می کرد. خیلی تقید داشت که پدر و مادرش از او راضی باشند. از غیبت متنفّر بود و اگر کسی غیبت می کرد، یا فوراً آن محل را ترک می کرد یا به او تذکّر می داد که جلوی خودش بگوید. مریم هیچ وقت تابع شرایط نمی شد، بلکه شرایط را خودش برای خودش مهیا می کرد. بسیار اهل مدارا بود. ابداً مثل دیگران به صورت واکنشی عمل نمی کرد. از لحاظ اخلاقی بسیار خوشرو و آستانه صبرش بسیار بالا بود. امکان نداشت کسی دست یاری به طرفش دراز کند و از هر لحاظ، چه روحی و چه مادی از او کمکی بخواهد و او کمک نکند. اگر در حد توانش بود، حتماً دریغ نمی کرد. مریم، در 13 مردادماه 1363، وقتی برای بزرگداشت یکی از شهدا به گلزار شهدای آبادان رفته بود، قلبش مورد اصابت ترکش قرار گرفت و در سن 20 سالگی شهید شد.
دختر ایرانی، یعنی رقیه محمودی اصل. در سال 1359 به دنیا آمد. پدرش می گوید: «کم حرف، کم خرج، زحمتکش و قانع بود. نه اهل لباس خریدن زینت آلات بود و نه اهل مهمانی رفتن. ندیده بودم کسی مثل او به مادّیات بی اعتنا باشد» هرگز اجازه نمی داد عمرش به بیهودگی و بطالت بگذرد. رقیه به کلاسهای بسیج پیوست، ابتدا ناصح و سپس ضابط قوه قضائیه شد. وقتی مراقبت متهمی به او سپرده می شد، آنقدر با اخلاق خوب و محبت با او برخورد می کرد که گویی آنها به مهمانی آمده اند؛ می گفت: «اینها مهمان ما هستند. همانطور که با مهمان خانه خودمان ترشرویی نمی کنیم، به اینها هم نباید بدخلقی نشان بدهیم. شاید با دیدن رفتار ما به فکر اصلاح خودشان بیفتند.» بارها دیده می شد که به متهمین چای می داد، مراقب بود بی غذا نمانند و اتاقشان را رفت و روب می کرد. هیچوقت در برخورد با متهم، متوسّل به خشونت نمی شد و همیشه توصیه به عطوفت با آنها می کرد. در کنار خدمت و محبّتی که به متّهمان می کرد، به آنها کتابهای مفید برای مطالعه می داد و رسم و راه عبادت کردن را به آنها می آموخت. روز قبل از شهادتش، به مناسبت ولادت امام زمان(عج) شیرینی خرید و بین همان متهمانی که جانش را گرفتند، پخش کرد. قاتلش، در مورد او می گوید: «از روزی که محافظت ما به عهدۀ آن خدابیامرز افتاد، از در که وارد شد و من چشمم به چادر سیاه و رو گرفتنش افتاد، فکر نمی کردم آنقدر مهربان و بااخلاق باشد. به آب و غذایمان می رسید. اتاقمان را با دست خودش جارو می زد. هیچوقت بد و بیراه و کنایه بارمان نکرد. درباره خدا و بخشایش و توبه برایمان می گفت.» چندین بار موقع تذکّر دادن به بدحجابها، توسط آنها زخمی شد. صورتش را با ناخن می خراشیدند، ولی او هرگز عصبانی نمی شد. تلافی نمی کرد و باز هم با روی خوش، نصیحت می کرد. هیچ چیز را مهمتر از نماز اوّل وقت نمی دانست، تا می توانست در نماز جماعت شرکت می کرد. همیشه در نمازها و دعاهایش از خداوند طلب توفیق شهادت را می کرد. در نیمه شب 24 مهر 1376، که او مسئول مراقب متهمین بود، متهمین که دو نگهبان دیگر را بیهوش کرده بودند، تصمیم به فرار می گیرند، ولی هر چه منتظر می مانند که او بخوابد، این اتفاق نمی افتد و مدام او را در حال نماز می بینند، در نهایت به طرف او می روند و بر سرش می ریزند و در حین درگیری او را که فقط هفده سال سن داشت، خفه می کنند.
***
در کنار این نامهای پاک، لیست بلند بالایی از هفت هزار زن و دختر شهیده، و دختران و زنان زنده و گمنامی که مثل اسمهای فوق نمی شناسیمشان، وجود دارند. به راستی چرا رسانه ها، تلویزیون، سینما و مطبوعات ما، این چهره ما را نشان نمی دهند؟ من نمی گویم تمام مردم حزب الله هستند، ولی چرا مذهبیهایی که حتی در تهران، به عنوان غیرمذهبی ترین شهر کشور، می بینیم، از مذهبیهایی که در تلویزیون و سینما می بینیم، به مراتب بیشتر هستند؟ چرا در سینما و تلویزیون ما دخترهای چادری وجود ندارند و اگر فیلمی اقتضا کند که چادر بر سر دختری بکنند، این چادر را بر سر دختری می کنند که در اصل چادری نیست، بلکه بدحجاب است؟ به راستی چرا در اکثر فیلمها، زنان فقیر و بدبخت را چادری نشان می دهند یا سعی می کنند چادر و حجاب را وسیله ای برای تظاهر و دورویی نشان بدهند؟ به راستی، آیا تمام اینها غیرعمدی و سهوی است؟
چرا باید به خودمان و تمام دنیا، از «دختر ایرانی» و «زن ایرانی» چهره ای بدحجاب را نشان بدهیم در حالی که حتی در تهران هم تعداد دخترها و زنهای چادری و حتی مانتوییهایی که حجابشان کامل است، بسیار زیاد است؟ آیا این ستم به مذهبیها نیست که هیچ سهمی از نام دختر یا زن ایرانی، به آنها نمی دهند؟
منبع: http://zahradust.blogfa.com/cat-87.aspx
سلام. پیش از شروع بحث، یادآوری این نکته بسیار مهم است که این بحث اساساً ارتباطی به آزادی یا اجباری بودن حجاب ندارد و به شبهه ای که در بند بعد میاید، میپردازد.
یکی از شبهاتی که در زمینه حجاب مطرح میشود، اینستکه فرمان حجاب و نگه داشتن چشم از نگاه به نامحرم و پاکدامن بودن، باعث ایجاد تحریک جنسی بیشتر افراد و عطش بیشتر آنان میشود، زیرا انسان از هر چیز منع شود، به سوی آن تحریک میشود و به قول برخی از افراد پیرو این اندیشه، دستور حجاب و حفظ چشم، باعث ایجاد «عقده» در جوانان ما شده است، در حالی که این مسائل در غرب عادی است!!
بیایید به بررسی این شبهه بپردازیم:
اولاً این ادعا که «منع از هر چیز باعث حریص شدن و تحریک شدن انسان نسبت به آن چیز میشود» ادعای باطلی است. برای مثال شما از اینکه سیانور بخورید، منع شده اید، آیا هیچگونه میل و رغبتی به خوردن سیانور دارید؟ در واقع کسانی که با فوران میل جنسی روبرو شده اند، همه شاهد بوده اند که این میل زمانی بیدار میشود که به شکلی تحریک شود، آنگاه هر چه بیشتر منع شوند، نسبت به آن حریصتر میشوند، البته باید توجه کرد، که منع نشدن و آزاد گذاشتن آن نیز بهتر از منع شدن از آن نیست، زیرا باعث میشود که این میل میدان بیشتری را طلب کند و تمایل داشته باشد، موارد جدیدی را برای ارضای خود تجربه نماید. حجاب مانع از این تحریک شدنهای بی موقع است، و کمک میکند که انسان بعد از ازدواج با این میل روبرو شود.
ثانیاً با نگاهی واقع بینانه، متوجه میشویم که آنچه که اسم آن سوی بعضی «عقده» گذاشته شده است و من با این عنوان مخالفم، در قرون پیشین به این شکل در جامعه وجود نداشته است. قرنها زنان مسلمان با حجاب کامل در جامعه میگشتند، و چنین حرصی که به قول این افراد «عقده» است، در مردان برای دیدن بدن زنها و در زنها برای نشان دادن بخشهایی از بدنشان دیده نشده است. وقتی جنبش بابیت، حجاب را آزاد دانست، و خانم قرة العین از اوّلین پیروان علی محمّد باب، بعد از سخنرانی در حمّام و در جمع مردان حجاب از سر برداشت، طبق گزارشهای خود بهائیان، اکثر مردها دست بر چشم گذاشتند و از حمّام بیرون آمدند. در عصرهایی مثل عصر مغولان، که اساساً حکومت به جهت اجرای دستورات دینی فشاری به جامعه نمیاورد، زنان مسلمان حجاب را از سر برنداشتند. پس چه شد که در عصر پهلوی و با مبارزۀ فیزیکی رضاخان و مبارزۀ فرهنگی محمدرضا پهلوی، بی حجابی در جامعۀ شهری ما عمومی شد؟
پاسخ این سؤال بسیار مهم است. پاسخ این است: در این عصر مردم ایران و کشورهای اسلامی، در برابر غرب احساس ضعف داشتند و به همین جهت تحت تأثیر فرهنگ آنان بودند. همانطور که مردم ایران در زمان مغول احساس ضعف کردند و گروهی از افراد ضعیف سعی کردند مثل آنان شوند(به نقّاشیهای ایرانی عصر مغول که بنگرید میبینید که ایرانیان چقدر تمایل داشتند که چشمهای بادامی مثل مغولان داشته باشند)، حال در زمان رژیم پهلوی نیز کشورهای غربی به استیلای جهانی رسیده بودند، و فرهنگشان، فرهنگ برهنگی بود، گروهی از ایرانیان به شدّت در برابر آنها احساس ضعف کردند. در واقع بی حجابی را پهلویها عمومی کردند، نه اینکه استارت آنرا آنها بزنند، جوانان غربزده و فرنگی مآب، آمادۀ پذیرش فرهنگ برهنگی بودند و همین احساس حقارت در برابر فرهنگ بیگانه، نیز به عمومی شدن بی حجابی در جامعۀ شهری کمک شایان ذکری کرد. مردمان ایران، در برابر کشورهایی احساس ضعف میکردند که فرهنگشان، فرهنگ برهنگی بود، زنان بدون هیچ حجابی در انظار عموم حاضر میشدند و هنجارها پیاپی در هم میشکست، فیلمهایی که حاوی نمایش مردان و زنان بدون حجاب، بود و زنان را در برخی صحنه ها به صورت عریان نمایش میداد، باعث شد نه فقط به لحاظ احساس عطش غریزه، بلکه بخاطر احساس ضعفی که در برابر این افراد بود، به راحتی میتوانستند این را بپذیرند. به همین شکل، فرهنگ برهنگی و هنجارشکنی در جامعۀ ایران باب شد و در عصر پهلوی سینمای ایران با فیلم-فارسی به خدمت این صنعت آمد، فیلمهای عجیبی که از یک طرف میخواهد زنانی رقّاصه یا بدکاره را نمایش بدهد که در طول فیلم با نشان دادن اندامشان، بیننده را جذب کنند و از یک طرف سعی میکردند نشان بدهند که این زنان نمیخواهند اینگونه زندگی کنند، که مثلاً ارزش زن ایرانی را نیز حفظ کرده باشند!!! این بود که طیف غیرمذهبی مردم ایران نه بخاطر اینکه از حجاب بدشان میامد، بلکه بخاطر احساس ضعف و در واقع حقارت در برابر فرهنگ غرب و همچنین کار فرهنگی رژیم پهلوی بود که بی حجابی را پذیرفتند.
همین الان را ببینید. آیا آن دسته از زنان ما که به بی حجابی تمایل دارند، دوست دارند، بدون حجاب مثل زنان هندی در جامعه حاضر بشوند؟ خیر! آیا دوست دارند بدون حجاب با لباس زنان تایلندی در جامعه حاضر شوند؟ خیر! آیا میل دارند که بدون حجاب مثل زنان ژاپنی یا چینی در جامعه حاضر شوند؟ البته که نه!! آنها فقط دوست دارند، تیپ و تاپشان مثل زنان غربی و آمریکایی باشد. مثل سوپراستارها و اکترسهای آمریکایی.
زنان ایرانی، در عصرهای پیشین نیز زنان بی حجاب را میدیدند. اهل کتاب در ادواری از تاریخ موظّف به حفظ حجاب نبودند و زنان مسلمان آنان را میدیدند، ولی هیچ تمایلی نداشتند مثل آنان باشند، چرا؟ زیرا برای بیش از هزار و صد سال، مسلمانان ابرقدرتهای جهان بودند. قدرت را در دست داشتند. در برابر کسی احساس حقارت نمیکردند که حال بخواهند از او الگوبرداری کنند.
پس در یک کلام اگر بخواهیم جوانان عزیز جامعۀ خود را به داشتن عقده محکوم کنیم، که البته من اصلاً با چنین انگی موافق نیستم، این عقده مربوط به غربزدگی است و نه اینکه منع از عریانی باعث ایجاد عقده شده است.
ثالثاً بر اساس این ادعا دستور حجاب باعث عقده ای شدن یا حریص شدن جوانان ما میشود! ولی این ادعا زمانی باطل بودنش ثابت میشود که به غرب نگاه کنیم. آیا در غرب کوچکترین اشاره ای به حجاب میشود؟ خیر! آیا از پسرها میخواهند که به دخترها نگاه نکنند؟ نه! ولی در غرب چه خبر است؟
در فیلمهای سینمایی غربی، در تبلیغاتشان، بر روی صفحات مجلّات، میتوانید زنان عریان و نیمه عریان را ببینید. زنانی که با نمایش بدنشان، برای پرفروش شدن یک محصول به کار میروند: بردۀ جنسی. اگر این چیزها برای غربیها عادی شده است، پس چرا همچنان کاربرد خوبشان را بر روی پرفروش شدن محصولات و مجلات و فیلمها نشان میدهند؟ اگر دیدن بدن عریان یک زن، برای یک یا دو بار میتواند، حرص انسان را از بین ببرد، پس چرا اینها مدام در فیلمهای خود آنرا تکرار میکنند؟ چرا روز به روز این برهنگیها را بیشتر میکنند؟ چرا فیلمهای یک دهه پیش آمریکا، نسبت به فیلمهای فعلی ساخت آمریکا، بیشتر اخلاقی هستند؟ چرا این همه در ایجاد هیجان جنسی برای جذابیت فیلمهایشان تلاش میکنند؟
دوستان خارج رفته به ما میگویند وقتی ما به اروپا میرویم در پارکها میبنیم دختر و پسرها یکدیگر را میبوسند و تنها کسی که نگاهشان میکند و برایش جالب است، ما ایرانیهای تازه به خارج رفته هستیم!!! پاسخ میدهم: آری، زیرا دختر و پسری که در پارک نشسته و یکدیگر را میبوسند، ظاهر چندان جذابی ندارند، کسی وقت خود را برای دیدن آنان حرام نمیکند، بلکه یک غربی هر وقت بخواهد چنین چیزی ببیند، پشت تلویزیون یا کامپیوتر میرود و یک صحنۀ بسیار مهیّج از زنانی که پیش از اجرای یک کلیپ پنج دقیقه ای چند ماه بدنسازی کار کرده اند و ساعتها روی سر و صورتشان کار شده است و چند عمل زیبایی را پشت سر گذاشته اند و برای هر چه هیجان انگیزتر شدن کلیپ، ساعتها روی نوع بازی کردن آن کار شده است، را مینگرند و بدون شک لذّت بیشتری میبرند. شاید مشکل «شما ایرانیان تازه به خارج رفته» این است که مثل مردم عادی غرب، از صحنه هایی مهیّجتر خبر ندارید.
در غرب زن یک برده است. زنان جوان برای بازی در فیلمها باید، سختیهای زیادی را ببینند، که البته با غریزۀ آنها سازگار است ولی با فطرت آنها ناسازگار است. این مسئله در فیلم سینمایی آمریکایی «رانندگی در مولهالند» به خوبی نمایش داده شده است. دو زن به طور جداگانه برای بازیگری تحت آزمون قرار میگیرند و اوّلین سکانسی که به طور آزمایشی باید بازی کنند، حاوی یک دیالوگ با بوسیدن مردی که در برابرشان باز میکند، است. زنی دیگر که قبول میشود، سر میز شام، به طور عادی باید به کارگردان و حتی به گریمور بوسه بدهد، جالب این است که بدانید، این مسئله در کلّ ماجرای فیلم یک امر حاشیه ای است و در واقع قصد فیلم این نیست که بگوید برای اینکه یک زن بازیگر شود، باید چه کند، و داستانی دیگر را دنبال میکند، ولی به خوبی نشان میدهد که یک زن در هالیوود، چگونه بازیگر میشود، و در واقع، فقط یک وسیله است برای تحریک میل جنسی بیننده، در جهت فروش بهتر فیلم.
پس من میپرسم، اگر این مسائل برای غربیها حل شده است و دیگر تحریکشان نمیکند، پس چگونه است که هنوز هم به کار بردن تصاویر نیمه عریان و عریان زنان، میتواند در فروش فیلم و مجلّه و تأثیرگذاری بهتر تبلیغات اثر مثبت داشته باشد؟ چگونه است که هنوز هم مجلّاتی که تصاویر زنان عریان را چاپ میکنند، مشتریان بسیاری دارند، و شاید پرطرفدارترین مجلّات هم باشند؟! چگونه است که این همه زن در سیستم سینمایی غرب در حال بازی کردن در فیلمهایی با موضوعیت جنسی هستند؟ چگونه است که دیگر امروزه بین بازیگران زن آمریکایی، اکثرشان حتی در بین معروفترینهایشان مثل آنجلینا جولی و شارون استون، در کارنامۀ بازیگری خود، فیلمهایی حاوی صحنه های «همجنسبازی» را دارند؟ چگونه است که تا سال 2010 بازیگر زن معروفی مثل جنیفر لوپز، تنها 31 بازی در کارنامه دارد، ولی بازیگر زن دیگر مانند ژول والمونت، که در فیلمهای مستهجن و حاوی صحنه های جنسی بازی میکند، در کارنامۀ بازیگری خود، 214 بازی دارد؟ میدانید این یعنی چه؟ یعنی در غرب هنوز که هنوز است، بعد از سالها آزادی روابط جنسی، تمایل به دیدن صحنه های جنسی بسیار بسیار زیاد است، و ساخت فیلمهای جنسی خیلی بیشتر است.
آنچه حقیقت است، این است، که غربیها با آزاد گذاشتن میل جنسی، فقط عطش خود را افزایش داده اند. ما آب دریا را نمینوشیم و تشنه میمانیم، ولی آنها آب دریا را مینوشند و تشنه تر میشوند. دیگر در فیلمهای سینمایی آمریکایی صحنه های معاشقۀ مرد و زن، عطش شهوت را خاموش نمیکند، و سازندگان برای اینکه بتوانند صحنه ها را شهوانی تر کنند، همجنسبازی را نیز به کار خود اضافه کرده اند، و به همین خاطر امروز درصد بالایی از فیلمهای سینمایی آمریکایی حاوی صحنه هایی از همجنسبازی زن با زن، است.
نکتۀ آخر اینکه برخی میگویند اگر اینطور است، چرا در غرب فساد کمتر است!!! پاسخ اینستکه در غرب، زنا و لواط و همجنسبازی، به طور عادی فساد اخلاقی به حساب نمیاید که بخواهد وارد آمار شود، فقط در شرایطی خاص است که این اعمال فساد به حساب میایند. دختران دبیرستانی در همان دوران دبیرستان، با پسران دبیرستانی دوست شده، و اوّلین تجربۀ جنسی خویش را به دست میاورند، و حتی در آمریکا، برای تشویق آنها، فیلمهای زیادی برای ردّۀ نوجوان ساخته میشود، تا این امر را برایشان عادی کند و حتی الامکان، آموزشهای لازم جهت دلبری از جنس مخالف را نیز آموزش بدهد! خب این مسائل در آمریکا، به هیچ وجه، فساد به حساب نمیایند! به نگر من، تعداد زناها و همجنسبازیهایی که در فیلمهای مستهجن غرب رخ میدهد نیز در جای خود، رقم قابل توجّهی دارد، چه برسد به اینکه روابط دوستانه و مخفی که هیچگونه پیگردی ندارد که بخواهد به آمار وارد شود، به آمارهای موجود افزوده شوند.
***
پس ادعای مطروحه در شبهه بسیار بی پایه و اساس بوده، و حجاب نه تنها باعث عقده ای شدن و عطش ما نیست، بلکه تجربه نشان داده است که در کشورهای غربی، این عطش در اثر آزاد بودن میل جنسی رو به افزایش است. البته بیماران جنسی در هر جایی از دنیا حضور دارند، و این مسئله ربطی به حجاب ندارد. امیدوارم پاسخ این شبهه کاری و مفید بوده باشد.
منبع=http://anti-efsha.blogsky.com/
ؤمنین
از اینکه یک نفر روستایى رفت و در صف اوّل ایستاد، ناراحت شدند، اما او
اعتنایى نکرد. در رکعت دوم در حال قنوت ، قصد فرادا کرد و نمازش را به
تنهایى به اتمام رساند و همانجا نشست و مشغول خوردن نان شد. چون نماز تمام
شد، مردم از هر طرف به رفتار ناپسند او حمله و اعتراض کردند ولى او به کسى
پاسخ نمى داد.
پدرم
فرمود: چه خبر است ؟ به او گفتند: مردى روستایى و جاهل به مسئله ، به صف
اوّل جماعت آمد و پشت سر شما اقتدا کرد و آنگاه وسط نماز، قصد فرادا کرد و
هم اکنون نشسته و نان مى خورد.
پدرم به آن شخص گفت : چرا چنین کردى ؟
او در پاسخ گفت : سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم ؟
پدرم گفت : در حضور همه بگو.
گفت
: من وارد این مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهره مند
شوم ، اما وقتى اقتدا کردم ، دیدم شما در وسط حمد، از نماز بیرون رفتید و
در این خیال واقع شدید که من پیر شده و از آمدن به مسجد عاجز شده ام لذا به
الاغى نیاز دارم ، پس به میدان الاغ فروشها رفتید و خرى را انتخاب کردید و
در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جاى او بودید. بدین سبب من عاجز
شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم ، لذا نماز خود را فرادا
تمام کردم . این را بگفت و برفت .
پدرم
بر سر خود زد و ناله کرد و گفت : این مرد بزرگى است ، او را نزد من
بیاورید، با او کار دارم ، مردم رفتند که او را بیاورند اما او ناپدید
گردید و دیگر دیده نشد.
منبع: سایت نماز
به گزارش جهان نیوز به نقل از مهر،
همزمان در سراسر کشورصبح چهارشنبه ۲۱ تیرماه به مناسبت سال روز عفاف و
حجاب که به مناسبت قیام مسجد گوهرشاد به رهبری شیخ محمدتقی بهلول گنابادی
در راستای کشف حجاب رضاخانی صورت گرفت راهپیمایی می کنند.
چهار انشا با موضوع حجاب و عفاف براتون اماده کردم که امیدوارم خوشتون بیاد، شما هم انشا خودتونو در قسمت دیدگاه ها بنویسید تا دوستان استفاده کنند.
شش ماه از چادری شدنم گذشته
و من هر روز که میگذره خوشحال و راضی ترم از انتخابم
خدایا صد هزاز هزار مرتبه شکر
چادر به من ارزش میده و به خودم افتخار میکنم!
چادر … محافظ من ِ
دیروز که داشتم چادرم رو اتو میزدم… یادم اومد چقدرررررر دوسش دارم
و حس میکردم من و به بانوی دو عالم نزدیک میکنه (من کجاااااا و بانو کجاا!)
این حداقل کاری ِ که ازم برمیاد دیگه!
خدایا کمکم کن بتونم چادرم رو ، حجابم رو حفظ کنم
خدایا کمکم کن هر روزم بهتر از روز قبل باشه
خدای مهربونم کمکم کن کسی باشم که میتونه رضایت تو رو جلب کنه
خدایا دوست دارم
دوسَم داشته باش… لطفا!!!
.
.
.
حجاب من ، چادر مشکی من است
پس چادرم را دوست دارم
من این سیاهی تمام قد را دوست دارم !
خودم ، دوستش دارم و انتخابش کردم !
اما نه به اجبار خانواده و نه به قانون اداره و نه به هر دلیل دیگر
با تمام آرزوهای رنگارنگ ، با تمام راحتی ها ، با تمام دنیا ، عوضش نخواهم کرد
می دانی ، چرا ؟؟
برای اینکه حجاب واجب است و حجاب داشتن حق من است
مپندار که دست و پا گیر است ، چون که باید دست و پا رابگیرد!
از دست درازی ها و قدم های اشباه
حجاب چون چتری است در برابر باران مسموم نگاه ها !
ذوق خارج از خانه بودنم تنها به چادر سیاهم است !
به اینکه باید از حق خود دفاع کنم …
همان حق داشتن حجاب را می گویم
به اینکه من حق دارم چادری باشم و تو اگر نخواستی ، نباشی
من یک چادری ام
دوستش دارم و چادری خواهم ماند .
.
.
.
من چادرم را دوست دارم، چرا که سیاهیش نشانه رفته و بر زمین نشانده است هرچه سیاهی و ظلمت را، هرچه نگاه زهرآلود را!
.
.
.
انشا شماره چهار
منم یه روزی از حجاب متنفر بودم اما الان حجابمو دوست دارم چون بهم ازادی میده
حجابمو دوست دارم چون کسی تو خیابون به خودش اجازه نمیده مزاحمت ایجاد کنه
حجابمو دوست دارم چون یه حس امنیت و ارامش بهم میده
حجابمو دوست دارم چون باعث میشه خانوم تر جلوه کنم
حجابمو دوست دارم چون باعث میشه از نگاه ها بد در امان باشم
حجابمو دوست دارم چون خدا ازم خواسته و با جون و دل انجامش میدم
حجابمو دوست دارم چون به خاطر اینکه الان داشته باشیم اش خون ها ریخته شده
حجابمو دوست دارم چون مثل خاریه تو چشم دشمن ها
حجابمو دوست دارم چون هیچ وقت از مد نمی افته
حجابمو دوست دارم چون میراث حضرت فاطمه ی زهرا (س)
حجابمو دوست دارم چون باعث میشه دل هیچ ادم هرزه ای واسم نتپه
حجابمو دوست دارم چون ارزشش اونقدر زیاده که شبکه های خارجی دارن خودشون و میکشن و کلی هزینه میکنن که از چشممن بندازنش ولی نمیتونن
حجابمو دوست دارم چون با وجود سن کم منو حاج خانوم صدا میزنن
حجابمو دوست دارم چون داشتنش توفیق میخواد
حجاب من همون چادرمه من چادرم و دوست دارم